قــرآن بخـوان و با نفس آسمانی ات
این مرده های روی زمین را تکان بده
قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر
انـدازه شعـــــور پـــرم آسمان بـده
آخر چه قدر قوم پسر دار می شوند
دختر به دست دامن این مادران بده
جز با صدای عشق مسلمان نمی شوم
پس لطف کن خـودت در ِگوشم اذان بده
قرآن بخوان بگو که خدا واحداست و بس
هر که ادلّه خواست علـی را نشــان بده
تو آسمان مکه ای و ماه تو علی است
تنـها دلیل روشنی ِ راه تـو علی است
ای همسر خدیجه،خدیجه فدای تو
قــربان مهربانی ِلحن صـدای تو
پایین بیا ز کوه دخیلی بیاورند
دست توسل همگان بر عبای تو
امشب فرشته ها همه پرواز می کنند
اطراف آستانه ی غار حرای تو
از این به بعد چشم تمام قنوت ها
ایمان می آورند به یا ربّنای تو
از این به بعد شمس و قمر روی دست تو
از این به بعد مُلک و مکان زیر پای تو
یک بال هیچ وقت به جایی نمی رسد
قرآن برای توست،علی هم برای تو
احمد شدی کتاب شدی مصطفی شدی
حالا تمام دار و ندار خدا شدی
شصت و سه سال زندگی ات مهربان گذشت
با کیسه های وصله ایِ آب و نان گذشت
شصت و سه سال زندگی ات بین کوچه ها
در بنده ی خدا شدن این و آن گذشت
گاهی میان دورتــرین خــانه ی زمین
گاهی میان دورترین آسمان گذشت
گاهی کنـار سفره بیــوه زنان شهـر
گاهی کنار خاطره ی کودکان گذشت
وقت نزول،حضرت خاکی نشین شدی
وقت صعود، ردّ تو از بی کران گذشت
آن روزها که شعب ابی طالبی شدی
ایام درد بود، ولی همچنان گذشت
ای آن که زندگی تو خرج نجات شد
ای آن که زندگی تو با مردمان گذشت
برگرد رنج و درد بشـــر را نگاه کن
این زندگی ِ سرد بشر را نگاه کن
یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند
یک عـده ای ندیـــده اویس قـــرن شدند
از خانـواده ام همه عبدالله شما
از خانواده ات همه آقای من شدند
تــو پیــــــــر خانـواده،بـزرگ قبیلـه ای
محصــول زنـدگانـی تـــو پنـج تن شدند
یک عــده زینـب و علی و فــاطمه شدند
یک عده ای حسین شدند و حسن شدند
بعد تـو دختر تــو و زینب کنار هم
مشغول کار بافتن پـیــرهن شدند
یک عده بچه های تو پاره جگر ولی
یک عده بچه های تو پاره بدن شدند
این کشته ها تمام جگر گوشۀ تواند
یا ایها الرسول! ببین بی کفن شدند
«یا مصطفاه» این تن پامال را ببین
این کشته فتاده به گودال را ببین
علی اکبر لطیفیان